Fix me| Part 19
تهیونگ که تا الان تو شوک بود، بلاخره پاشد و مردها رو نگاه کرد.
+مینهو چه گوهی خوردی؟ جئون من چرا تو بغل تو بودم؟
مینهو خندید و سعی کرد با گاز گرفتن لپش، جلوی بیشتر خندیدنش رو بگیره: با هیونگت اینطوری حرف نزن بی ادب! درضمن تو نبودی میگفتی خواب مهم تره لش کرده بودی روش؟ راضی هم بنظر میومدی!
-تازه ویندوزت اومد بالا؟
مرد طعنه آمیز گفت و نیشخندی زد؛ پسر چشم غره ای رفت و دست به سینه شد.
جونگکوک جلوی آینه رفت تا گردنشو چک کنه؛ آهی بلند و طولانی کشید.
-کیس مارکه هنوز نرفته. چکارش کنیم؟ امروز میان.
مینهو: ما که باید بریم خرید واسه امروز، واسه تهیونگ و تو لباس و غذا و میوه و شیرینی اینا بخریم، میریم یه کرم پودر هم میخریم حالا.
+میگم..کمرنگ تر شده هاا
-عه جدی؟! واقعا ممنونم که کمرنگ تر شده.
چشم غره ای رفت.
-بابا ول کن دیگه از قصد نبود خب..
مینهو: پاشید لباس بپوشید که باید بریم خرید.
+ولی من گشنمه!
تهیونگ با حالت اعتراضی لب زد.
-تو چرا همش گشنه ای؟
+ببخشید که توی سن بلوغم آقای جئون!
-بلوغ؟! به ولله هم سن و سالای تو الان ده تا بچه دارن!
+جانم؟ من فقط ۱۷ سالمه!
پسر لباشو آویزون کرد.
-باشه باشه حالا، خودمم گشنمه سر صبحی، بریم یچیزی بخوریم راه بیوفتیم.
مینهو: ساعت تقریبا ۱۲ عه! سر صبحی؟
-بازم!
پسر به سمت کمد لباسای جونگکوک حرکت کرد و بینشون گشت.
-داری چکار میکنی؟
+من اینجا لباس ندارم! پس مال تورو میپوشم تا واسم بخری.
-اوف باشه...
مرد چشم غره ای کوتاه به پسرک رفت.
+برو بیرون میخوام لباس عوض کنم.
-جانم؟ دیگه چی! داری از اتاقمم بیرونم میکنی!
+دو دیقه خب، میخوام لباس عوض کنم..میخوای عین پیرمردای هیز بهم زل بزنی؟
مرد دوباره آهی بلد کشید پاشد رفت بيرون، بعد دو سه دیقه دوباره وارد اتاق شد؛ پسر کوچیکتر هنوز لخت بود و دنبال یه لباس خوب میگشت، خواست بره بیرون که سر جاش فریز شده بود، انگار توان راه رفتن رو نداشت. لعنتی زیر لب به خودش فرستاد، نمیتونست چشماش رو از رو بدن اون پسر برداره. فاک، بازوهای عضلهای ولی ظریفش، پاهای بلندش، پوست سفیدش، سینش و نیپلای صورتیش. اگه تهیونگ میفهمید اون الان تو اتاقه قطعا اونو به فاک میداد، ولی مرد کونشو دوست داشت؛ آروم بدون اینکه صدایی درست کنه، از اتاق رفت بیرون. قلبش هنوز داشت تند تند میتپید.
-چرا قلبم داره...؟ ولش کن بابا، حتما بازم داروهامو سر وقت نخوردم، چه ربطی داره.
چشم غره ای به خودش رفت و به سمت طبقه ی پایین، میز نهارخوری حرکت کرد.
چند دیقه بعد تهیونگ و مینهو هم اومدن و نشستن.
حین غذا، هیچ صحبتی فرا نگرفت و همه فقط غذاشون رو خوردن.
+مینهو چه گوهی خوردی؟ جئون من چرا تو بغل تو بودم؟
مینهو خندید و سعی کرد با گاز گرفتن لپش، جلوی بیشتر خندیدنش رو بگیره: با هیونگت اینطوری حرف نزن بی ادب! درضمن تو نبودی میگفتی خواب مهم تره لش کرده بودی روش؟ راضی هم بنظر میومدی!
-تازه ویندوزت اومد بالا؟
مرد طعنه آمیز گفت و نیشخندی زد؛ پسر چشم غره ای رفت و دست به سینه شد.
جونگکوک جلوی آینه رفت تا گردنشو چک کنه؛ آهی بلند و طولانی کشید.
-کیس مارکه هنوز نرفته. چکارش کنیم؟ امروز میان.
مینهو: ما که باید بریم خرید واسه امروز، واسه تهیونگ و تو لباس و غذا و میوه و شیرینی اینا بخریم، میریم یه کرم پودر هم میخریم حالا.
+میگم..کمرنگ تر شده هاا
-عه جدی؟! واقعا ممنونم که کمرنگ تر شده.
چشم غره ای رفت.
-بابا ول کن دیگه از قصد نبود خب..
مینهو: پاشید لباس بپوشید که باید بریم خرید.
+ولی من گشنمه!
تهیونگ با حالت اعتراضی لب زد.
-تو چرا همش گشنه ای؟
+ببخشید که توی سن بلوغم آقای جئون!
-بلوغ؟! به ولله هم سن و سالای تو الان ده تا بچه دارن!
+جانم؟ من فقط ۱۷ سالمه!
پسر لباشو آویزون کرد.
-باشه باشه حالا، خودمم گشنمه سر صبحی، بریم یچیزی بخوریم راه بیوفتیم.
مینهو: ساعت تقریبا ۱۲ عه! سر صبحی؟
-بازم!
پسر به سمت کمد لباسای جونگکوک حرکت کرد و بینشون گشت.
-داری چکار میکنی؟
+من اینجا لباس ندارم! پس مال تورو میپوشم تا واسم بخری.
-اوف باشه...
مرد چشم غره ای کوتاه به پسرک رفت.
+برو بیرون میخوام لباس عوض کنم.
-جانم؟ دیگه چی! داری از اتاقمم بیرونم میکنی!
+دو دیقه خب، میخوام لباس عوض کنم..میخوای عین پیرمردای هیز بهم زل بزنی؟
مرد دوباره آهی بلد کشید پاشد رفت بيرون، بعد دو سه دیقه دوباره وارد اتاق شد؛ پسر کوچیکتر هنوز لخت بود و دنبال یه لباس خوب میگشت، خواست بره بیرون که سر جاش فریز شده بود، انگار توان راه رفتن رو نداشت. لعنتی زیر لب به خودش فرستاد، نمیتونست چشماش رو از رو بدن اون پسر برداره. فاک، بازوهای عضلهای ولی ظریفش، پاهای بلندش، پوست سفیدش، سینش و نیپلای صورتیش. اگه تهیونگ میفهمید اون الان تو اتاقه قطعا اونو به فاک میداد، ولی مرد کونشو دوست داشت؛ آروم بدون اینکه صدایی درست کنه، از اتاق رفت بیرون. قلبش هنوز داشت تند تند میتپید.
-چرا قلبم داره...؟ ولش کن بابا، حتما بازم داروهامو سر وقت نخوردم، چه ربطی داره.
چشم غره ای به خودش رفت و به سمت طبقه ی پایین، میز نهارخوری حرکت کرد.
چند دیقه بعد تهیونگ و مینهو هم اومدن و نشستن.
حین غذا، هیچ صحبتی فرا نگرفت و همه فقط غذاشون رو خوردن.
۵.۵k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.